00:00
00:00
00:01
Transcript
1/0
ابتدا من مختصری راجب محسسه پارسا براتون صحبت میکنم یک محسسه خیریه مسیحی هست و هدف اون گسترش آموزهای مسیحیت و بشارت انجیل در بین فارسی زبان ها در سطح تا سر دنیا و این کار از طریق نشت کتاب و کتابچه انجام بدیم از طریق ویب سایت آموزشی پارسا که آدسش در کتاب هست از طریق کانال تلگرام موضوع ها رو اونجا میذاریم و همچنین روی سلمون اوگیو که ویبسایت انگلیسی هست موضوعی فارسی رو در اونجا میذاریم و برگذاری کنفرانس مثل امروز که شما در اینجا هستیم محسسه پارسا کاملاً مستقل هست ویش گروهی تعلق نداره و تلاش میکنه تا مسئلیت واقعی رو به ایرانی ها بشناسنه به ویژه از طریق نشر و ترجمه کتاب هایی که مفید هست برای حقجویان چون چون این کتاب های متاسفان در زمان فارسی بسیار نادر هست. ایک از این کتاب ها که ترجمه شده کتاب پسر گمشده هست. اما قبل از این که راجب این کتاب صحبت کنم، من راجب فردی که این کتاب رو نوشته یه مقدار براتون صحبت می کنم. ایشون فردی هست به نام برانلو نورت. ایشون در نیمه دوم قرن نوزه میلادی در انگلستان، در لندن به دنیا اومد. و زمانی که پادشهان غاجار اینا حرمسرا داشتن و پای پیاده به زیارت مکو و کربلا میلفتند، در این سر دنیا خداوند از کلیساش دیدار میکرد و ایمانداران واقعی رو در اونها برپا میساخ. این فرد در یک خانواده عشرافی بدونی میاد. در زمان قرن نونزه انگلیس، جامعه اینجا کاملاً طبقاتی بود. به خانواده اشرافی تعلق داشتن. اینا صاحب زمین و ملک و دارایی و مقام بودن. و بعد هن بچه هاشون تحصیل می کردن و کارهای مهم به اینا داده می شود. و عده هم افراد معمولی بودن که کار می کردن یا توی مزرعه و یا توی کارخونه. این آقای بران و نورت در چون این خانوادهی بود به دنیا آمد. این خانواده اشرافی بود. اموی اون فردی بود که صاحب ملک و دارایی زیادی بود. و عنوان اشرافی داشت و اگر این فوت می کرد تمام دارائیش و عنوانش و غیره می رسید به پسرش اما پسری نداشت و در نتیجه اینها می رسید به آقای برانو نورف برانو پدرش شبان کلیسا بود و مادرش هم یه خانوم مسیحی بود و از کودکی این رو تعلیم می دن و اون رو با مسیحیت و حقائق انجیل آشنا می سازن اما هیچ کدوم از اینا اون رو یک مسیحی نساخت. مسیحیت مثل اسلام نیست که ما این رو به میراس ببریم. و بعد موقع این که ایشون نوجوان میشه اون رو میفرستن به دانشکده یه ایتون در جایی که تحصیل کنن. و این جایی هست که بچه های عشرافی بعد از این که به نوجوانی میریسیدن میفتم برای اون جا تحصیل کنن و بعدن کارهای مهم و معلومتیت رو به دست بگیرن. مدت شیست سال در اونجا مشغول درس بوندن بود، اما وقتی که به سن بلوغ میرسه، اون ذات واقعیشو نشون میده. و این فکر میکرد ثروت زیادی از اموش بهش میرسه و همیراس زیادی در انتظارشه. سعی کرد تا جایی که میتونه از این فرصتش استفاده کنه. تا جایی که میتونه از این دنیا لذت ببره. همه این درس هایی که والده نشبه و یاد دادن راجب مسیحیت، راجب خدا، راجب عبدیت، راجب گناه همه اینا رو فراموش کرد و بعد از یه مدتی دور از خونه، دور از پدر و مادر شروع کرد به مشروب خواری، قمار و کاملا احل تفریح و احل محفل بود و تبدیل شده یک فرد سیگاری به طور زنجیری سیگار میکشید و دنبال هر خوشی و تفریحی بود که میشه بودون دست رسید و این فردی بود که از لحاظه بنیوی بسیار قوی بود. میتونه ساعتها بدون خستگی پیاد روی کنه. این فرد کاملا خدا رو فراموش کرد. خدا رو کاملا از زندگیش گذاشته کنار. و اون چی که برایش مهم بود، زمان حال بود. و اون خوشگذرانی و اون لذتی که میتونه از این دنیا ببره و امکانش رو هم داشت. بعد با یه خانوم ایرلندی ازواج میکنه و ساکن اسکالتلنگ میشه و بقیه امره شو در اونجا وقتی که به اسکاتلند میره همچنان به این زندگی بی بندوبار اشدامه میده. درستات قمار شرکت میکنه، ورقوازی، مشروب خاری، و به این شکل از زندگیش لذت میبره. از اون طرف زن عموش که بچه دار نمیشه، فوت میکنه. عمو هم واقعاً شعم داشته که میراسش به چونین فرد هرزهی برسه. سری میره یه زنی دیگهی باش ازدواج میکنه و از اون خانم صاحب پسری میشه تا عنوان و دارائی و میراسش به این برادرزاده شریرش نرسید. اما یه مقدار پولی هست. خانواده پدریش از جد پدریش بهش میرسه و این شروع میکنه با اون پول و قمر کردن سعی میکنه زندگیشو اداره کنه این حل شرطوندی بوده شرط میبسته به عنوان مثال تا در یه مدت کوتای مسافت طولانی رو پیاده بره و برگرده و هیچ کس فکر نمیکنه این بیتون این کار انجام بده و بعد میرفته با اون پول و برنده میشوده و یا شرط میبسته که یه تعداد زیادی پرنده رو شکار کنه و این خوب یاد می گیر تا قمار کنه و از راه قمار خرج زندگی شده تر می آورد. اما اونجوری که رسم روزگاه را این خوشی دوامه نمی آری. یه روز ایکی از پسرهاش فوت می کنه. احبار دنیاش زیر و رون می شه. و یه خانمی که از دوستانش هست و این خانم مسیحیه جذبه این میده دستیشون می گیرین جذبه را متعالیه کنه. این آقای برانلو میره و این را متعالیه می کنه و تصمیم می گیره که خلافکاریش برداره و بره مثل پدر شبان کلیسا بشه به این امید که بتونه مدیریت یک کلیسایی بهش بدن و با حقوق اون از خانوادهش سرپرستی کنه برای این منظور به آکسفورد میره و در دانشکده شبانی اونجا شروع به تحصیل میکنه به این امید که یک زمان مدرکش رو بگیره مدیری کلیسا بشه اما کم کم دوبار اون عادتهای بعدش بر میگرده و مدیران دانش کدم میبینن چون این فردی واقعا سلاحیت اینو نداره که شبانی کلیسا بشین با زندگیش واقعا آبروی مسیحیت رو میبره و به اون میگن شما این فکره اینو از سرت بیرون کن و بعد از دو سال من تصمیمی که گرفت بود فراموش میکنه بر میگرد اسکاتلند و شروع میکنه دوباره به خوشگذرانی به شبزندداری به قمار به شکار و چیزهایی که واقعا به اونا علاقه داشت دوباره خدا رو فراموش میکنه اما خداوند اون رو فراموش نمیکنه این بار اتفاقه که میفته یکش وقتی که نشستن و مشغول شبزنددارین یک درد بسیار شدیدی احساس میکنه این سیگار دستشه مشروبی هم جلوشه دارن ورقی بازی میکنن این دفعه درد بسیار شدیدی میگی جوری که نمیتونه بشینه و اصخای میکنه و سریع میره اتاقی که طبقه بالا هست و به تدریج این درد شدیدتر و شدیدت بعدی که فکر میکنه ممکنه بمیره. و بعد شروع میکنه با خودش فکر کردن. با خودش میگی من 44 سار از عمرم میگذره. الان اگه بمیرم یک ثانیه با جهنم فاصله دارم. خوب این موضوع فکر میکنه. اینگار واقعا ایده که خوابی بیدار میشه. همه این لذتها، اون تفریه ها، مشروب خوریه ها و اون عشقها هایی که میکرد کاملاً بیمنی میشه. کاملاً احمقانه به نظر میرسه. اون چیه که مهمه اینه که بعد از مرگ به کجا میره؟ اون عبدیتی که در انتظارش هست. عبدیت رو در کجا میخواد سپریه کنین؟ برانلو فرد قماربازی بود. این بلد بود چوبونه قمار کنه، اما روی این قضیه حاضر نمود به هیچ بچ قمار کنه. این کار اصلاً آقلانه نبود. مسأله عبدیت درمیان. و من نمیدونم دوستم از این ضربه این شما چه دهدادی هستن که همکنون دست به این قمار زدن. شما فکر میکنید که خدایی نیست، عبدیتی نیست، مجازاتی وجود نداره و اگر هم باشه جایی هیچ نگرانی نیست. شما واقعا دارید با عبدیت خودتون قمار می کنید و یک امید واهی دارید که اگر روز مجازاتی هم باشه کاملا در امان می مونید. اما آقالترین کاری که می شی کردید اینه که ما یقین پیدا کنیم در همین دنیا که به کجا میریم و امکان اون هم وجود داره. این موضوع اینیست که ما روی اون قمار کنید. در صورت برانلو اون اتاق میره و این تقلای روحانی شاید هفته ها طول می کشید تا یقین پیدا می کنید که مسیح به جای اون مرده و خون مسیح گناهان این رو پاک کرد. اولین کاری که برانلو می کنه بعد از اینکه این اتمینا رو پیدا می کنه از اون افسردگی و ناراحتیش و اتاقش میاد بیرون شروع می کنه با دوستانش صحبت کردن راجع به مسیح. حالا که خداوند اون یک دلی تازه داده علاقه اونم عوض شده. همه زندگی گذشتش و گناهانش رو همه رو میذار کنار. اون جلسات قمار و شبزنداری و جلسات برقبازی تبدیل میشه به جلسه متعالی کلام خدا. سیگار و مشروب و قمار همه رو میذار کنار. و دوستانش رو دوت میکنه راجب مسیح باشون صحبت میکنه. و کسانی هم که در اون شهر بودن این رو میشناختن. این آقا عشق آفزاده بود، احل شکار بود، احل مشروب بود. حالا چی شده؟ یک دفعه مذهبی شده. میخواستم برن بشنبن بینن چی میگه. و کم کم کلیسه ها از این دوت میکنن. این وقت که توی کلیسه ها میرفت روی سکه کومی استاد اینجوری صحبت میکن. میگفت ببینین من شبان رسمی نیستم. اما استادم اینجا تا به شما بگم که من تا دم مر پتگاه جهنم رفتم، اما خداوند من رو برگلد. و حالا میخوام از اون فیضی که خداوند به من داد و من رو نجات داد با شما صحبت کنم. خدایی که من یکی از بزرگترین گناهان بودن به من ره کرد و اون خدا به شما نیزره میکنه. و بعدا خداوند اون رو بدل کرد به یکی از بزرگترین مبلغان مسیحی اسکاتلند در قهن نونزه هم مرتب رو دوت میکنم به شهرهای دیگه در اون زمان یه بیداری روحانی بود در ایلند دوتش میکنم وقتی که میره در فضای آزاد به دوازده هزار نفر جمعیت معاوضه میکنه و خدابند هم اون رو برکت میده و اون میره بر مردم از مسیح میگه از اون نجات از اون مغفرت گناهان و اون چی که این خودش به طور شخصی تجربه کرده بود، اینها را توی دانشکرده ی الاهیات یاد نگرفت، فقط که اینا تجارب شخصی و زندگیش بود، وقتی که صحبت می کنه از این تجارب خودش باارد موازی می کنه، به عنوان مثال وقتی که از پسر گمشده صحبت می کنه، و معاوضه می کنه اون تجاروبی که شخصن داشته و احساسی که داشته که مثل یک پسر فراری از خدا گریزان بود و خدا اومد و او رو نجاتا این ها رو مردم می گه و بعد تشمیخش می کنن تا این ها رو به شکل کچابچه در بیاره و حاصلش این کتابچه هست که در اینجا راجبون پسر گمشده صحبت می کنه موضوعی که خدافند ما در انجیل لغا فصل پونزده بیان میکنه. در اون فصل سه تا مثل خداوند میزن. و ای که از مثال ها همین مثال پسر بمشده هست که هرچند اونو میدونین هم بذارید من سریع اونو برا تونو بخونم و به دو نکته بهش اشاره میکنم. اینجا لغا فصل پونزده آیه ی آزد چون اینو میخونه. سپس ادامه داد و فرمود مردی را دو پسر بود. روزی پسر کوچک به پدر خود گفت ای پدر سهمی را که از دارای تو خواهد رسید اکنون به من بده. پس پدر دارای خود را به این آینده را تقسیم کرد. پس از چندی پسر کوچکتر آنچه داشت گرد آورد و راهی دیاری دردست شد و ثروت خیش را در انجاب عیاشی برباد داد. چون هر چه داشت خد کرد، قهتی شدیدی در ان دیار آمد و او سخ به تنگ دستی افتاد. از این رو خدمتگذاری یکی از مردمان آن سامان را پیشه کرد و او ویرا به خوکدانی در مذایه خیش گماشد. بسر آرزو داشد شکم خود را با خوراک خوک ها سیر کند، اما هیچ کس به اون چیزی نمی داد. سر انجام به خود آمد و گفت ای بسا، کارگران پدرم خوراک اضافی نیز دارند و من اینجا از فرد گرستن پس برمی خیزم و نزد پدر می رویم و می گویم پدر به آسمان و به تو گناه کردم دیگه شایسته نیستم پسرت خانده شدم با من همچنین که از کارگرانت افتار کن پس برخواست راهی خانه شد اما هنوز دور بود که پدرش اورا دیده دل بروی به سوزان و شتابان به سویش دویده در آقوشش کشید و غرق موسه اشکم پس گفت پدر به آسمان و به تو گناه کردم. دیگر شاهسته نیستم، پسرت خانده شدم. اما پدر خدمتگارانهاشا گفت بشید تا بید بهترین جامعه را بیاورید به اون بپوشانید انگوشتری و انگوشت و کفش به پاهاش کنید. گوثاری پرواری آورده سر ببورید تا بخورید و جشت بگیرید. زیرا این پسر من مرده بود، زنده شد، گم شده بود، یافت شد. پس به جشن و سرور پرداخل. و این مصر رو ایشون در این کتاب قشنگ توضیح میده و باز میکنه و من توضیح میکنم اینو به دقیقت متعلق کنیم. در این مصر به ما گفته شده که مردی ظاهرن سروتمند و دستو دلباس هست که دو پسر داره اما یکی از اون پسرها از موندنه توی خونه پدر راضی نیست اونجا رو اصلا دوست نداره پدرش رو همچندان دوست نداره در واقع نمیتونه سب کنه تا پدرش بمیره و بعد میراسو به دست بیاره اینقدر عجله داره که نزش میره و میگه پدر سهم میراسم رو همین اکنون به من بده من نه طاقت تو رو دارم و نه خونه ات رو سم اما همین الان بده تا من برم و اون جوری که اون رو دوست دارم خرش کنم. انگار که تو مرده ای. بذار ما از اینجا بریم. پدر هم این کار انجام میده. اون پسر ثروت رو از پدرش میگیره و میره به جای بسیار دور. جای که حتی خبر پدرش هم برون نرسه. و در اونجا کاری رو که دلش دوست داره انجام میده. تمام سروت و دارایی رو خرج ایاشی و خانومبازی و هرزگی میکنه. اونچه که از پدرش میخواست صرفن میراسش بود، اونچه که بهش میرسید. و حالا که میزارس رو گرفته میره و اون رو جوری که دوست داره خرج میکنه. اما این مسئلی که خداوند در اینجا به ما میزنه، راجع به چی هست؟ اینجا میخونیم که یه قهتی پیش میاد و اون پسر به خودش می آد و شروع می کنه به فکر کردن و بر می گرده نظر پدرش. و زمان این که بر می گرده با آقوش باست فزیرفته می شه. بهش انگشتری تلا می دن و حتی جشت می گیرن. مگه چه خبر شده؟ جریان چیه؟ این بسیار غریبه. دو این دنیا پسرهای هستن که خلافای کوچکتری کردن. پدر اونا را از خونه بیرون می اندازه. و می گه دیگه پاتو تو این خونه نذار. اگه برگردی من قلم پاتو خورد می کنم. تو پسر اما در این مسأله اون پدر به یه شکل غیر متعارف رفتار می کنه. کاملاً غریبه. این پسری که آبروشو برده و گفته کاش تو می مردی و آرزوی مرگ پدرشو داشته این پدر او رو نه تنها می پذیره بلکه جشن و سرور به پا می کنه. جریان چیست؟ می بینید خداوند این مسأله رو که می زنه راجع به رفتار والده این با فرزندان صحبت نمی کنه. به ما درس اخلاق نمیده که چگونه با پچه همون رفتار کنیم، این مسأله. مسی، وقتی که راجب ملکوت صحبت می کنه، با مسأل صحبت می کنه، می گه ملکوت آسمان مثل اینست که مردی رفت، برزگری رفت، بز رو پاشید، ویا ملکوت آسمان مثل اینست که فردی تویی رو به دریان ده فقیره، مسی در اینجا راجب پدر آسمانی صحبت می کنه، پدر خداوند مایسای مسی، راجه به خدای زنده و حقیقی و این که این خدا با چه شور و اشتیاغی گناهکاران توبکارو میپذیره. افراد ناشایست، افراد یاغی، افراد ناپاک، هرزه، افرادی که در خودشون هیچ عرضشی ندارن. این نکته اولی که در این مسأله رو برو می شید. ما با یک خدای دیگری رو برو هستیم. دوستان، این همون خدای نیست که مادر من به ش اعتقاد داشت. مادر من نمازش طعک نمی شد، خیلی هم در حفظ حجابش تلاش می کرد. و این باور داشت که اگر شاخه از مو شد، غریبه ای که نامحرم ببینه با همون مو از جهنم آویزون می شه و در آتش جهنم کباب می شه. خدایی که خودشو در کتاب مقدس ور ما عاشقار می سازه اون خدای محمد نیست. اون خدای نیست که در بچگی ما را از اون می ترسوندن. اون خدای غذبناکی که منکری نیشه و بلا فاصله به جهنم میاندازه. این خدا خدای تسلیس هست. خدای زنده و حقیقی خدایی که پیانبرانش رو فرست داد و اون پیانبران همه راجع به مسیح صحبت کردن با آمدن مسیحا. پدر خداوند ماییسای مسیح. این خدا از پذیرفتن گناهکاران و خطاکاران شاد میشه. در این مثل بیما گفته جشنی در حضور فرشتگان برپا میشه. و همه ایما هم مثل اون پسر گم شده و خراری هستیم. ما هم سهم خودمون را از خدا گرفتیم. به نفع خودمون همه اون برکات را دوزیدیم. از اون دور شدیم. حتی مملکت خودمون را، خانوادمون را ترک کردیم. خواستیم تا جایی ممکن از خدا و نام خدا دور بشیم. صداش هم به گوشمون نرسه. اما خداوند در زنگی ما یه قهتی میاره. ما رو به سوی خودش میخونه. با ریسمان محبت ما رو جزمی کنه و اول از همه ما رو به فکر بامیداره با زندگیتون چه کردید؟ تا بازگردیم و زیر سایه پدر آسمانیمون زندگی کنیم. پس این نکته اولی هست که در این مثل میبینیم. نکته دوم مربوط به اون پسر گمشده هست. این پسر پدرش رو به خوبی میشنه. میدونست که اگه بازگرده اون رو میپذیره. و این کار رو هم کرد. مسیر زندگیش رو کاملا عوض کرد. یک زمان از پدرش دور بود، نمیخواست اتا خبری از اون بهش برسه. یک زمان در بستر فاهشاها بود، در خوکدونی این دنیا بود، به دنبال سیر کردن شکمش. اما بازگشت، همه ای اونها رو کنار گذاشت. این یعنی توبه انجیلی. یعنی ما به سوی خداون و نجات دهندمون باز میگرم. یعنی مسیر زندگیمون، مسیر اندیشمون، جانبینیمون عوض میشه. دست ات گناهامو می شودیم. اعتراف می کنیم و گناهان و اونها رو ترک می کنیم. نباید انتظار داشته باشیم تا وقتی که طوبه نکردیم خداوند پذیرای ما بشیم. ایمان مسیحی با شناخت مسیحیت کاملا متفاوته و فرق داره. ادهی فکر می کنن شناخت دارن و این یعنی نجات. ادهی زیادی هستن مسیحی رو می شناسن. اما ایمان ندارم. برانلو نورت از بچگی با مسیحیت آشنا بود. مسیحی رو دقیقا میشناخت. میدونست به سر خداست. اناجی رو خونده بود. هیچ شکی در این زمینه نداشت. اما این شناخت هیچ تحصیلی در زندگیش نزاشت دود. این شناخت توعم با ایمان نبود. زمانی که ایمان آورد، توبه کرد و این دو روی یک سکه هستن دوستان ایمان بدون توبه وجود نداره و صرفن یک باور که هیچ تأثیر روی زندگی ما نمیذاره و این باور و این شناخ باعث نجات ما نمیشه ما را از عذاب در اما نباه نمیداره اگر مشتاق مسیح شدیم، اگر جویای حقیقت شدیم، اگر میخواییم فرزندان خداوند خونده بشیم، ابتدا باید توبه کنیم، باید بستر فاهشه رو ترک کنیم، باید از توی خوکدانی این دنیا بیان بیرون. دقیقاً همون کاری که بران و نورت انجام داد، همون کاری که همه ایمانداران واقعی انجام دادن. و خداوند این فیض رو به ما عطا میکنه، وقتی که نزدهش میریم و درخواست میکنیم، میگیم خداوند دا به من این توانایی توبه رو بده و صرف این که ما حقایق رو بدونیم به هیچ وعج کافی نیست. شناخ باید توعم با ایمان باشه و اعتاعت از کلام مسیح. باید راه فراخی رو که به سوی حلاکت منتحیم میشه ترک کنیم و در این راه ادهه زیادی گام برمی دارن. باید سلیبم رو به دوش بگیریم و بارد راه تنگ بشیم. اون راهی که به حیات عبدی میانجامه. امیدوارم خدابند این کلام رو به ما برکت ردید.
قماربازی که مسیحی شد
Series زندگینامه
زندگینامه کوتاه برانلو نورث قمارباز، میگسار و مرد عیاشی که به مدت ۴۰ سال دور از خدا زندگی کرد ولی مسیح او را یافت، نجات داد و بدل ساخت به یکی از بزرگترین مبلغین مسیحی قرن ۱۹ اسکاتلند.
Sermon ID | 101118219480 |
Duration | 22:38 |
Date | |
Category | Conference |
Bible Text | Luke 15:10 |
Language | Persian |
Documents
Add a Comment
Comments
No Comments
© Copyright
2025 SermonAudio.